روشن &تاريك -عقل &جنون درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب نويسندگان جمعه 25 آذر 1390برچسب:, :: 19:49 :: نويسنده : هيچ كس
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران و فردی بسیار فقیر بود.
آن قدر فقیر که شب ها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از توی آشغال های آنها چیزی برای خوردن پیدا می کرد. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان " نامه ای به خدا " نگهداری می شود. مضمون این نامه: بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا! سلام علیکم، این جانب بنده شما هستم. از آن جا که شما در قرآن فرموده اید:
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قرآن فرموده اید:
بنابراین این جانب به چیزهای زیر نیاز دارم: 1 - همسری زیبا و متدین 2 – خانه ای وسیع 3 - یک خادم 4 - یک کالسکه و سورچی 5 - یک باغ 6 - مقداری پول برای تجارت لطفا بعد از هماهنگی، به من اطلاع دهید. مدرسه مروی، حجره شماره 16- نظرعلی طالقانی و اما سرنوشت نامه... نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر می کند که نامه را کجا بگذارد؟ می گوید:
می رود به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) و نامه را در یک سوراخ قایم می کند. بعد با خودش می گوید:
او نامه را پنجشنبه در مسجد می گذارد. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار برود. کاروان او از جلوی مسجد می گذشته؛ از آن جا که به قول پروین اعتصامی،
ناگهان به اذن خدا باد تندی وزیدن می کند و نامه نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازد. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه مروی می فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند. او می گوید:
ناصرالدین شاه سپس دستور می دهد همه خواسته های نظرعلی یک به یک اجرا شوند. نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||
![]() |